به حرکت درآوردن چرخه تولید و بهرهوری از دیرباز به عنوان دغدغه اصلی انسانهای اقتصادی بوده و برای آن راهکارها و فرایندهای متنوعی نیز طراحی و اجرا گردیده است.
رشد شتابنده تحولات محیطی و به دنبال آن تغییر در سلایق و خواستههای مشتریان باعث گردیده تا حرکت و تحول در شیوة چرخهی تولید و مدیریت آن به امری اجتناب ناپذیر و غیرقابل تفکیک در تفکر نوین مدیریت مبدّل گردد. در صورتی که رقابت و ایجاد فضای رقابتی در کسب و کار را زائیده تغییر روز افزون و شتابنده در نیازهای مشتریان وشیوه پاسخگویی به آنها بدانیم، هر فرایند و خدمتی که بتواند به نحوی نیازهای مشتریان را برآورده سازد میتواند چرخه تولید و بهرهوری را به حرکت وادارد. به طور کلی آنچه بیش از پیش باعث ماندگاری شرکتها و صاحبان کسب و کار در فضای رقابتی امروز میشود را میتوان توجه به دو عامل کیفیت و قیمت دانست. مسلماً در هر جامعهای توجه به این دو عامل میتواند مشتریان وفادار و شیفتهای را برای صاحبان کسب و کار مهیا سازد. از آنجائیکه رابطه قیمت و کیفیت تا حدی مستقیم میباشد در فضای رقابتی مدیران ناگزیراند با روی آوردن به روشهای مهندسی ارزش و تقسیمبندی بازارها، به مدیریت رابطه این دو عامل در پاسخگویی به انتظارات و نیازهای مشتریان بپردازند. به نظر میرسد برای وارد شدن به بحث، نیاز باشد نگاهی به تعریف بازار و مؤلفههای آن داشته باشیم. بنا بر تعریف اولیه اقتصاددانان، بازار محلی است که در آن عرضه کننده و تقاضاکننده با هم مبادلهای را انجام میدهند. وقتی به تعریف بازار و مؤلفههای تشکیل دهندة آن نگاه میکنیم مشاهده میشود که در فضای کسب و کار امروزی، ایجاد کنندة بازار، بیشتر طرف تقاضاکننده و یا همان مشتری است که با تقاضایهای خود عرضهکنندگان را به سمت تولید و عرضهی محصولات مورد نظر هدایت میکند. بنابراین هر عرضهکنندهای که بتواند با شناسایی دقیق و به موقع این نیازها به عرضهی محصول و خدمت بپردازد، تشکیل دهنده و صاحب طرفِ عرضهی بازار خواهد بود این، همان حرکت به سمت مشتری مداری و توجه به خواستههای مشتری است. میتوان تصور نمود که در طول این مسیر نیز آرام آرام بازار اشباع شده و به عبارت دیگر فضای بسیار رقابتی در جهت توجه به خواستههای مشتری در بازارها ایجاد خواهد شد به گونهای که برای بسیاری از عرضهکنندگان دیگر صرفِ توجه به خواستههای مشتری و پاسخگویی به آنها نمیتواند یک مزیت رقابتی باشد. در چنین فضایی نیازهای مشتری و شیوه پاسخگویی به آنها رکن اصلی و استراتژیک بازارها بوده و واضح است که شکل، ساختار و نحوة مدیریت بنگاههای اقتصادی نیز متأثر از همین امر خواهد شد. لذا مشتری بر اریکهی قدرت تکیه داده و به راحتی به مدیریت بنگاههای کسب و کار میپردازد که این وضعیت را حاکمیت و تسلط طرفِ تقاضاکننده بر بازار مینامیم. بنابراین آنچه مشتری میخواهد و برایش ارزش است تعیین کنندهی شکل و نوع بازار خواهد بود. در چنین بازاری به لحاظ وجود شرایط رقابتی، هم برای قیمت و هم برای کیفیت، مشتریان تمایل دارند تا حد ممکن کالا یا خدمت مورد نظر را با کیفیت مطلوب و قیمت کمتر در اختیار داشته باشند. اما این خواست و ارادة مشتری بدون عزم و ارادة عرضهکننده محقق نخواهد شد. در واقع عرضهکنندهای موفق به تشکیل بازار خواهد شد که بتواند با مدیریت رابطه قیمت و کیفیت، ضمن برآورده سازی نیاز مشتری به حاشیه سود مورد نظر نیز دست یابد که این امر، نیاز به توجه و حرکت به سمت « مهندسی ارزش» دارد. در مهندسی ارزش، تلاش بر این است با از بین بردن فرایندهای زائد و بهینهسازی هزینههای ثابت و متغیر، ضمن رعایت کیفیت مورد نظر برای محصول، قیمت تمام شده را تا حد ممکن پایین آورد و در واقع، بهینهسازی فرایندها، شیوههای تولید، بازاریابی و فروش است. در فضای کسب و کار امروزی، ایده پردازی و حرکت به سمت اقتصادهای دانش بنیان میتواند ابزار بسیار مهمی برای اجرای صحیح مهندسی ارزش و موفقیت در آن میباشد. در هر کشوری بنگاههای اقتصادی را بر اساس اندازه میتوان به سه دسته بنگاههای کوچک، متوسط و بزرگ تقسیم نمود. نگاهی به نمودارها و مسیر رشد بنگاهها نیز نشان میدهد که در طول زمان، بنگاهها و یا هر سازمانی میتواند در ابتدا بنابر اقتضائات موجود در اندازههای کوچک، متوسط و یا بزرگ متولد شود ولی در طول زمان میتواند جهت سازگاری و همراستایی با نیازهای مشتریان و محیط، به اندازههای دیگر نیز تبدیل شود. آنچه در فرایند طبیعی اتفاق میافتد این است که هر سازمانی در هر اندازهای نیاز به رشد و موفقیت جهت بقاء در محیطهای رقابتی خواهد داشت. به طور طبیعی بنگاههای کوچک و متوسط در تلاشاند تا بزرگ شوند و بنگاههای بزرگ نیز یا بزرگ باقی میمانند یا اینکه برای ماندن و سازگاری با شرایط محیطی نیاز به کوچک شدن و شروع فرایند جدید مراحل رشد خواهند داشت. مسلم است آنچه که این تغییرات را به وجود میآورد و آنچه که باعث ماندگاری بنگاهها در چنین فضایی خواهد شد همان توجه به رشد و تغییر اندازه جهت پاسخگویی به نیازهای مشتریان خواهد بود.
سؤال این است بنگاههای بزرگ چگونه میتوانند کوچک و یا متوسط شوند؟ و بنگاههای کوچک و متوسط چگونه میتوانند بزرگ شوند؟ نگاهی به نتایج حاصل شده از مهندسی ارزش بنگاههای بزرگ نشان میدهد که تمایل آنها به کوچک سازی صرفاً کاهش دادن بسیاری از هزینههای ثابت و در نتیجه افزایش حاشیه سود است. در واقع وجود هزینههای ثابت (سربار) زیاد در بنگاههای بزرگ میتواند: 1- میزان انعطافپذیری بنگاهها را در پاسخگویی به نیازهای مشتریان کاهش داده و 2- باعث زیان دهی بنگاهها از طریق عدم دستیابی سریع به نقطه سر به سر گردد. بنگاههای کوچک که با سرمایه و منابع انسانی کم و با پشتوانه ایدهها و طرحهای دانش محور ایجاد میشوند با کوچک بودن و دانش بنیان شدن مشکل انعطافپذیری و سازگاری را حل نمودهاند، ولی هنوز مدت زمان دستیابی به نقطة سر به سر و حاشیه سود میتواند عامل مهمی در تولد، حیات و ادامه رشد و یا نابودی آن قلمداد گردد. بهینه سازی که همانا استفاده از تمام ظرفیتها و امکانات در اختیار با توجه به محدودیتهای موجود جهت دستیابی به اهداف مورد انتظار میباشد، میتواند نگاه صاحبان فضای کسب و کار را به سمتی سوق دهند تا با استفاده از ظرفیتهای موجود به حل مشکلات پیش رو بپردازند. نتیجه این است که نیاز امروز بسیاری از بنگاهها، کوچک سازی، مهندسی ارزش و حرکت به سمت کسب و کارهای دانشبنیان است.
میتوان چنین عنوان نمود حرکت به سمت حذف بسیاری از فضاهای فیزیکی جهت کاهش هزینههای سربار و همچنین کاهش هزینههای متغیر با کاهش حضور فیزیکی افراد در محیطهای کسب و کار، ایدهی دورکاری و بررسی راهکارهای استفاده از آن را ایجاد و تقویت خواهد نمود. میتوان چنین عنوان نمود دورکاری در واقع یکی از نتایج مهندسی ارزش است که میتواند بسیاری از بنگاههای بزرگ، متوسط و کوچک را در شرایط امروزی به مزیت رقابتی پایدار برساند. دورکاری همان کلید واژهای است که میتواند با مدیریت و طراحی فرایندهای مناسب برای آن، گرهگشای بسیاری از مشکلات صاحبان بنگاههای اقتصادی باشد. بنابراین دورکاری در بنگاههای اقتصادی را میتوان به عنوان یک استراتژی کارساز و مؤثر در جهت کسب مزیت رقابتی در بنگاههای اقتصادی صرفنظر از اندازه آنها دانست.